یکی از باورهای عجیب مسیحیان، اعتقاد به خدا بودن حضرت مسیح(ع) است. به غیر از چند فرقه که در اقلیت کامل هستند، سایر مسیحیان به این مسئله اعتقاد دارند. این در حالی است که حضرت عیسی(ع) هرگز نفرموده اند که خدا هستند، بلکه مسیحیان با تفسیرهای عجیب و غریب از بعضی سخنان حضرت عیسی(ع) و برخی سخنان حواریون، ادعا میکنند که حضرت عیسی(ع) خدا هستند. گذشته از پاسخهای قدرتمندی که از سوی منتقدین مسیحیت، بر این تفسیرها وارد میشوند، اساساً آیاتی در عهد جدید کتاب مقدّس مسیحیان(که آنرا مجازاً انجیل مینامند)، وجود دارد که ثابت میکند که حضرت عیسی(ع) خدا نیست.
صورت برهان اثبات خدا نبودن حضرت مسیح طبق کتاب مقدّس به شکل زیر است:
1. خداوند کمال مطلق است، تمام کمالات را داراست، و هیچگونه نقصان و کاستی ندارد.
2. طبق انجیل(عهد جدید) علم و توانایی و اراد? حضرت عیسی(ع) دارای نقصان است.
نتیجه: حضرت عیسی مسیح، خدا نیست.
***
بخش نخست برهان(اینکه خدا دارای تمام کمالات و فاقد تمام نقصهاست)، مورد قبول تمام اندیشمندان اعم از خداباور و بیخدا است. حتی بیخدایان نیز قبول دارند که خدا در صورت وجود باید کمال مطلق باشد، و اساساً بیخدایی مثبتگرا بر اساس همین مسئله سعی میکند وجود خدا را رد کند، یعنی سعی میکند ثابت کند یک صفت کمالی وجود دارد که هیچ موجودی نمیتواند دارای آن باشد(ان شاء الله، به زودی در این مورد مقالاتی را روی وبلاگ قرار خواهم داد). امّا برای مستدل بودن مقاله، شما را برای اثبات این بخش از برهان، به اینجا ارجاع میدهم.
بخش دوّم برهان، شامل آیاتی از کتاب مقدّس است که نشان میدهد که صفات علم، قدرت و اراده در حضرت عیسی(ع) دارای نقصان هستند:
1. انجیل متی39:26 حضرت عیسی فرمود: سپس قدری پیش رفته بهرویْ بر خاک افتاد و دعا کرد: «ای پدر من، اگر ممکن است این جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلکه به اراد? تو.»
2.یوحنّا28:8 حضرت عیسی فرمود: "از خود کاری نمیکنم، بلکه فقط آن را می گویم که پدر به من آموخته است."
3.انجیل متی36:24 حضرت عیسی فرمود: "هیچکس آن روز و ساعت را نمیداند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند."
4.یوحنّا 28:14 حضرت عیسی فرمود: "پدر از من بزرگتر است."
آیه شماره (1) ثابت میکند که حضرت عیسی(ع) توانا(قدیر) نیست، زیرا اگر توانا و قدیر بود، از دیگری برای نجات جان خودش خواهش نمیکرد و اینچنین با تضرع در برابر دیگری خواهش نمیکرد.
آیه شماره (2) ثابت میکند که حضرت عیسی(ع) فاقد اراده است، زیرا هیچ کاری را از خودش انجام نمیدهد. حال آنکه خدا هر کاری را از خودش انجام میدهد، نه اینکه تحت تأثیر دیگری کارهایش انجام بدهد. البته ممکن است در مورد این آیه مناقشه کنند که پدر همان حضرت عیسی است!! البته این ادعا بر اساس اعتقاد تثلیثگرایان باطل است، زیرا تثلیث پدر را غیر از پسر میداند. ضمن اینکه وقتی حضرت عیسی(ع) با پدر سخن میگوید و از او خواهش و دعا میکند، بدون شک پدر کسی غیر از اوست.
آیه شماره (3) ثابت میکند حضرت عیسی(ع) علیم(دانا به هر دانستی) نیستند، زیرا طبق فرمایش خودشان، از آن ساعت خبر ندارند و با آوردن عبارت "پسر نیز از آن آگاه نیست" به صورت مؤکّد نقصان دانش خویش را نشان میدهند.
آیه شماره (4) ثابت میکند که موجودی هست که از حضرت عیسی(ع) بزرگتر است، و این با کمال مطلق بودن ناسازگار است. این «بزرگتر بودن» را به هر چه که تفسیر کنیم، باز هم به وجهی موجودی عالیتر از حضرت عیسی(ع) وجود دارد و نظر به اینکه خدا کمال مطلق است، ممکن نیست که چیزی عالیتر از او وجود داشته باشد، پس بر اساس این سخن، حضرت عیسی(ع) خدا نیستند، زیرا موجودی عالیتر از ایشان وجود دارد.
بر اساس دو بخش پیشین این برهان، نتیجه گیری نیز خیلی بدیهی است، خدا باید کمال مطلق باشد و طبق انجیل حضرت عیسی(ع) کمال مطلق نیستند، پس حضرت عیسی(ع) طبق انجیل خدا نیستند.
***
حال که به بیان برهان پرداختیم، بدون شک لازم خواهد بود که به بیان توجیهات مسیحیان نیز بپردازیم. مسیحیان دو توجیه مهم را در کنار آموز? کنوسیس دارند که ما هر س? آنها را تقدیم میکنیم:
توجیه اوّل: حضرت عیسی(ع) به واسطه جسم شدن از صفات الهی خالی شده بود(کنوسیس)
هر چند احترام به خرد مخاطب، انسان را وامیدارد که اساساً به این توجیه پاسخ ندهد، ولی بنده برای اینکه استدلالات مقاله تکمیل باشد، به نکاتی در مورد این توجیه میپردازم:
اولاً همینکه حضرت عیسی(ع) خالی از صفات خدا شده است، دیگر خدا نیست، و اساساً بحثی بین ما و مسیحیان باقی نمیماند.
ثانیاً اساساً اگر حضرت عیسی(ع) روزی خدا بودند، و دارای صفات الهی بودند، آنگاه «خالی شدن از صفات الهی» معنایی نداشت. توجه کنید که صفات الهی چیزهایی زائد بر ذات نیستند که ممکن باشد، خود را از آن خالی کند. اگر صفات زائد بر ذات بودند، یعنی چیزهایی خارج از ذات، آنگاه خدا برای خدا بودنش نیاز به آنها داشت و همین محتاج بودن، نشانگر خدا نبودن او میبود، پس صفات در ذات و به عبارت دقیقتر، صفات عین ذات هستند. صفات باید همان ذات باشند. یعنی ذات خدا، خود دارای آن صفات باشد، تا بتوانیم بگوییم خدا دارای این صفات کمالی هست. از سوی دیگر نیز ذات خدا مرکّب از این صفات نیست، بلکه ذات واحد خدا، خود دارای تمام این کمالات است و ما بسته به زاویه دید خودمان، آن صفات را درک میکنیم. مثلاً وقتی به قدرت خدا نگاه میکنیم، قدیر بودن او را میبینیم، وقتی به دانش بی حدّ و حصرش مینگریم، علیم بودن او را درک میکنیم و... برای نزدیک شدن ذهن عرض میکنم صفات خدا، مثل شوری در نمک هستند، نمک تا وقتی که نمک است، ممکن نیست شور نباشد. حال با روشن شدن این مطالب باطل بودن کنوسیس نیز مشخص میشود، زیرا صفات خدا، عین ذات او هستند، و ممکن نیست که تا وقتی که ذات خدا هست، صفات نباشند. پس این توجیه اساساً یک امر محال را درست فرض کرده است و در یک کلام، ممکن نیست واجب الوجود، ممکن الوجود بشود.
توجیه دوّم: حضرت عیسی(ع) دارای دو بُعد(طبیعت) الهی و انسانی بودند و این آیات مربوط به بُعد انسانی ایشان است.
بر اساس این توجیه ما دو عیسی داریم: یک خدای کامل و یک انسان کامل و این دو معلوم نیست چرا یک نفر فرض میشوند!! امّا در پاسخ به این توجیه، توجّه شما را به مطالب زیر جلب مینمایم:
اوّلاً جای سؤال است که اگر حضرت عیسی(ع) دارای دو بُعد الهی و انسانی است، پس چرا هرگز از بُعد الهی خویش سود نبرده است؟ ما هر وقت حضرت عیسی(ع) را بنگریم، او در بُعد انسانی خود است، پس چرا باید فکر کنیم که ایشان یک بُعد دیگر هم دارند؟ البته ممکن است مسیحیان ادعا بفرمایند که معجزات حضرت عیسی(ع) نشانگر وجود بُعد الهی ایشان است!! امّا معجزات بزرگ ایشان مثل شفا دادن کور و جذامی و زنده کردن مرده، که به نظر میرسد که نیازمند قوای الهی باشد، همگی توسط پیامبران پیشین چنانکه در کتاب مقدّس اشاره شده است، انجام شده اند: ایلیا(ع) و الیشع(ع)، مرده را زنده میکنند(اول پادشاهان17: 23-20؛ دوم پادشاهان4: 36-30) حتی حضرت الیشع(ع) معجزه ای بزرگتر دارد زیرا استخوانهای جناز? پوسید? وی، یک مرده را زنده کرد(دوم پادشاهان13: 22-20) همچنین حضرت عیسی(ع) طبق انجیل فقط به انسانهای مرده که روزی زنده بودند، زندگی داد، ولی حضرت موسی(ع) یک عصای چوبی را به یک مار زنده تبدیل فرمودند(خروج4: 4-2). در عین حال حضرت الیشع افراد نابینا را شفا میدهد و جذام را درمان میکند(دوم پادشاهان6: 24-15؛ دوم پادشاهان5: 14-10). در مورد معجز? غذا دادن به صدها نفر با مقدار کمی خوراکی، این معجزه نیز پیشتر انجام شده است(دوم پادشاهان4: 44-42) پس این معجزات نمیتوانند نشانگر خدا بودن کسی باشند، زیرا مسیحیان هم قبول دارند که حضرت الیشع(ع) خدا نبودند.
ثانیاً نگاهی به آیه شماره (1) در بالا بیندازید(متی39:26). اگر حضرت عیسی(ع) دارای بُعد الهی هستند، چرا از بُعد الهی خودشان خواهش نمیکنند و از پدر خواهش میکنند؟ طبق آموز? تثلیث بُعد الهی حضرت عیسی(ع) که همان خدای پسر است، غیر از خدا پدر است. ایشان چرا از طبیعت دیگر خودشان یاری نمیخواهند و دست به دامن پدر میشوند؟
ثالثاً نگاهی به آیه شماره (2) در بالا بیندازید(یوحنا28:8). اگر حضرت عیسی(ع) دارای بُعد الهی است، چرا این بُعد الهی به او نمیگوید چه بکند و او بر اساس دستورات پدر عمل میکند؟ پس این بُعد الهی حضرت عیسی(ع) برای چه کاری مولود شده است؟!
رابعاً نگاهی به آیه شماره (3) در بالا بیندازید(متی36:24). این آیه دانش را از هر کسی جز پدر صلب میکند و حتی تأکید میکند که «پسر نیز از آن آگاه نیست». نظر به اینکه طبق آموز? تثلیث پدر غیر از پسر است، و اینجا هم تأکید شده است که پسر نمیداند و پدر میداند، چنین بُعد الهی هم، که همان خدای پسر است، نمیتواند خدا باشد، چون باز چیزی هست که فقط پدر میداند و پسر نمیداند، پس این بُعد الهی هم در صورت وجود فاقد صفت کمالی علیم بودن(دانا به هر دانستنی) است و در نتیجه خدا نیست.
خامساً اساساً نظر به اینکه نقد ما کتاب مقدّسی است و هیچ آیه ای از کل کتاب مقدّس به وجود دو طبیعت یا دو بُعد در حضرت عیسی(ع) اشاره ندارند، پس این استدلال اساساً غیرکتاب مقدّسی است و نمیتواند قابل قبول باشد. کاش دوستان مسیحی به جای اینکه بر اساس تخیلات خودشان به توجیه عقایدشان میپرداختند، به سخنان کتاب مقدّس خودشان نگاه میکردند تا هدایت شوند. آنها ادعا میکنند که حضرت عیسی(ع) خداست و بالای صلیب رفته و کشته شده است، ولی طبق انجیل خودشان حضرت عیسی(ع) هرگز نفرمودند: «من خدا هستم» و نیز هرگز ادعا نکردند که بر روی صلیب جان داده اند.
توجیه سوّم: حضرت عیسی(ع) میخواستند خدا بودنشان را از مردم پنهان کنند.
این توجیه که پاسخ جدید کلیسا محسوب میشود و نظر به نقصهای دو استدلال پیشین، طرح شده است، سعی میکند بگوید وقتی حضرت عیسی(ع) سخنی میگویند که نشان میدهد که خدا نیست، میخواهند خدا بودن خودشان را مخفی کنند. در پاسخ به این ادعا عرض میکنیم:
اولاً نگاهی به آیه شماره (1) در بالا بیندازید(متی39:26). چنانکه آیات قبل و بعد از این آیه نشان میدهد، این سخنان را حضرت عیسی(ع) زمانی میگویند که هیچکسی در کنارشان نیست و خود به تنهایی با خدا خلوت کرده اند. اینجا حضرت عیسی(ع) میخواستند خدا بودنشان را از چه کسی پنهان کنند؟ این توجیه به هیچ وجه نمیتواند پاسخی برای این آیه باشد.
ثانیاً اساساً بین چیزهایی که حضرت عیسی(ع) باید به بشر بیاموزد، چه چیزی از بقیه مهمتر است؟ آیا نکته ای مهمتر از این هست که اگر خدا هستند، آنرا رسماً بیان کنند؟ اساساً چرا ایشان باید اگر خدا هستند، خدا بودنشان را با این سخنان پنهان کنند و باعث گمراهی دیگران بشوند؟(چنانکه به خیال مسیحیان این آیات باعث گمراهی ما شده اند!!)
ثالثاً اگر ایشان همیشه خدا بودنشان را پنهان میکردند، مسیحیان چگونه معتقد هستند که حضرت عیسی(ع) با سخنانشان به صورت کنایی خدا بودنشان را نشان داده اند؟ اتفاقاً این آیات نیز کنایی هستند و با کنایه خدا نبودن حضرت را نشان میدهند.
در پایان این مقاله این آیه از قرآن را تقدیم میکنم: «همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.»(زمر:18)
رده بندی موضوعی: نقد سایر مکاتب